Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Careers
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (7055 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
word picture
U
بیان یا شرح روشن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
He is a man of his word . He is as good as his word .
U
قولش قول است
His word is his bond. HE is a man of his word.
U
حرفش حرف است
picture
U
که تولید تصویر میکند با روشن کردن فسفر پوشیده شده روی صفحه
picture
U
و یا تغییر شدت آن طبق سیگنال دریافتی
picture
U
تصویر چاپ شده یا رسم شده از شی یا صحنه
picture
U
دیدن شی یا صحنه
to picture
U
شرح دادن
[نمایش دادن]
[وصف کردن]
picture
U
حرکت اشعههای الکترون در تلویزیون
picture
U
کوچکترین واحد یا نقط ه روی صفحه نمایش که رنگ و شدت روشنایی آن قابل کنترل است
picture
U
تصویر
picture
U
مجسم کردن
picture
U
تصور وصف
picture
U
ارسال تصویر روی خط تلفن
picture
U
روشن ساختن
picture
U
الگوریتم فشرده سازی تصویر در سیستم ویدیوی DVI شرکت Intel
picture
U
منظره
picture
U
عکس
picture
U
آنالیز اطلاعات یک تصویر با روشهای کامپیوتری یا الکترونیکی برای تامین تشخیص شی در تصویر
picture
U
سینما با عکس نشان دادن
picture
U
نمایش
[فیزیک]
[ریاضی]
To be in the know . To be in the picture .
U
وارد بودن ( مطلع وآگاه )
self picture
U
خودانگاره
picture
U
نقاشی کردن
picture rail
U
قابعکس
You have come out well in this photo(picture).
U
ازمد افتادن
picture writing
U
تصویر نگاری
fancy picture
U
عکس خیالی
picture writing
U
خط تصویری
to picture to oneself
U
مجسم کردن
to picture to oneself
U
تصور کردن
transter picture
U
عکس برگردان
the picture of joy
U
خوشی مجسم
folded picture
U
تصویر تا خورده
the picture of joy
U
مظهر خوشی
string picture
U
روزنه کمان
picture window
U
پنجره دل باز وخوش منظره پنجره بزرگ
picture signal
U
سیگنال تصویر
picture palace
U
جایگاه سینما
picture frequency
U
بسامد تصویر
picture hat
U
کلاه زنانه لبه پهن
picture graph
U
نمودار تصویری
noisy picture
U
تصویر همهمهای
picture gallery
U
اطاق نقاشی
picture gallery
U
نگارخانه
picture frequency
U
فرکانس تصویر
picture element
U
سازه تصویر
picture element
U
کوچکترین واحد یا نقط ه روی صفحه نمایش که رنگ و شدت روشنایی آن قابل کنترل است
picture element
U
عنصر تصویر
picture palace
U
نمایش گاه تصاویر متحرک
picture palace
U
سینما
picture point
U
نقطه نشانی یا نقطه بازرسی موجود در روی عکس هوایی
picture book
U
کتاب عکس دار
picture tube
U
لامپ تصویر
picture to oneself
U
پیش خود مجسم کردن
picture theatre
U
سینما نمایش گاه متحرک
picture theatre
U
جایگاه سینما
picture signal
U
علامت تصویر
picture screen
U
صفحه تصویر
picture processing
U
پردازش تصویری
picture postcard
U
کارت پستال عکس دار
living picture
U
پرده نقاشی
living picture
U
نمایش یاتصویر برجسته
picture frame
قاب عکس
as pretty as a picture
<idiom>
U
مثل ماه شب چهارده
the picture on the wall
U
این عکس روی دیوار
picture noise
U
پارازیت روی تمام صفحه نمایش
clear picture
U
تصویر واضح
sharp picture
U
تصویر شفاف
snowy picture
U
صفحه نمایش پر از پارازیت
The picture is not straight .
U
عکس کج است ( راست قرار نگرفته )
moving picture
U
فیلم سینما
moving picture
U
سینما
Heisenberg picture
U
نمایش هایزنبرگ
[فیزیک]
motion picture
U
سینما
sharp picture
U
تصویر واضح
picture postcard
U
کارت پستال
put someone in the picture
<idiom>
U
شرایط را شرح دادن برای کسی
clear picture
U
تصویر شفاف
slow motion picture
U
تصویر با حرکت اهسته
picture interpretation test
U
ازمون تفسیر تصاویر
I am in the dark. Iam not in the picture.
U
من در جریان نیستم
three gun picture tube
U
لامپ تصویر سه لولهای
To draw a check ( picture ) .
U
چک ( عکس ) کشیدن
tricolor picture tube
U
لامپ تصویر سه لولهای
to paint a rosy picture of something
U
امیدوارانه به چیزی
[موضوعی]
نگاه کردن
picture completion test
U
ازمون تکمیل تصویر
picture frustration test
U
ازمون ناکامی سنج تصویری
magnetic picture recording
U
ضبط تصویر مغناطیسی
picture arrangement test
U
ازمون تنظیم تصویرها
rozenzweig picture frustration study
U
ناکامی سنج مصورروزنزوایگ
peabody picture vocabulary test
U
ازمون واژگان مصور پی بادی
healy picture completion test
U
ازمون تکمیل تصاویر هیلی
make a picture story test
آزمون داستان سازی مصور
symonds' picture study test
U
ازمون تفسیر تصاویرسایموندز
to word up
U
کم کم درست کردن کم کم رسانیدن
word for word
<adv.>
U
کلمه به کلمه
word for word
<adv.>
U
مو به مو
word
U
اطلاع
a word or two
U
چند تا کلمه
[برای گفتن]
word for word
<adv.>
U
نکته به نکته
keep one's word
<idiom>
U
سرقول خود بودن
in a word
<idiom>
U
به طور خلاصه
All you have to do is to say the word.
U
کافی است لب تر کنی
to keep to one's word
U
سرقول خودایستادن
to keep to one's word
U
درپیمان خوداستواربودن
to keep to one's word
U
درست پیمان بودن
I want to have a word with you . I want you .
U
کارت دارم
to word up
U
کم کم برانگیختن خردخردکوک کردن
upon my word
U
به شرافتم قسم
word for word
U
کلمه به کلمه
word for word
U
تحت اللفظی
word for word
U
طابق النعل بالنعل
Could I have a word with you ?
U
عرضی داشتم (چند کلمه صحبت دارم )
May I have a word with you?
U
ممکن است دو کلمه حرف با شما بزنم ؟
get a word in
<idiom>
U
یافتن فرصتی برای گفتن چیزی بقیه دارند صحبت میکنند
the last word
U
حرف اخر
say the word
<idiom>
U
علامت دادن
say a word
U
سخن گفتن
say a word
U
حرف زدن
to say a word
U
سخن گفتن
to say a word
U
حرف زدن
take my word for it
U
قول مراسندبدانید
that is not the word for it
U
لغتش این نیست
the last word
U
سخن اخر
have a word with
<idiom>
U
بطورخلاصه صحبت ومذاکره کردن
the last word
U
ک لام اخر
the last word
U
سخن قطعی
last word
<idiom>
U
نظر نهایی
Take somebody at his word.
U
حرف کسی را پذیرفتن ( قبول داشتن )
word
U
مشابه 10721
in a word
U
خلاصه اینکه مختصرا
word
U
طول کلمه کامپیوتری که به صورت تعداد بیتها شمرده میشود
word
U
نشانه شروع کلمه در ماشین با طول کلمه متغیر
word
U
زمان لازم برای ارسال کلمه از یک محل حافظه یا وسیله به دیگری
word
U
بالغات بیان کردن
word
U
لغات رابکار بردن
word
U
فرمان
in one word
U
خلاصه
word
U
تعداد کلمات در فایل یا متن
in a word
U
خلاصه
word
U
بخشهای داده مختلف در کامپیوتر به شکل گروهی از بیت ها که در یک محل حافظه قرار دارند
word
U
موضوع زبان مجزا که با بقیه استفاده میشود تا نوشتار یا سخنی را ایجاد کند که قابل فهم است
at his word
U
بفرمان او
word
U
سیستم در برنامه کاربردی ویرایش یا کلمه پرداز که در آن لازم نیست اپراتور انتهای خط را مشخص کند, و پیاپی تایپ میکند و خود برنامه کلمات را جدا میکند و به صورت یک متن خط به خط درمی آورد
word
U
روش اندازه گیری سرعت چاپگر
word
U
واژه
at his word
U
بحرف او
word
U
تقسیم کلمه در انتهای خط , که بخشی از کلمه در انتهای خط می ماند و بعد فضای اضافی ایجاد میشود و بقیه کلمه در خط بعد نوشته میشود
i came across a word
بکلمه ای برخوردم
in one word
U
خلاصه اینکه مختصرا
last word
U
اتمام حجت
word
U
پیغام خبر
word
U
قول
word
U
عهد
last word
U
بیان یا رفتار قاطع
last word
U
حرف اخر
word
U
حرف
word
U
واژه سخن
word
U
کلمات داده ارسالی در امتداد باس موازی یکی پس از دیگری
word
U
کلمه
word
U
لغت
not a word of it was right
U
یک کلمه انهم درست بود
word
U
لفظ
keep to one's word
U
سر قول خود بودن
word
U
گفتار
word
U
عبارت
word class
U
ردهایازلغاتمثلاسم صفت فعل و...
by word of mouth
U
زبانی
word correction
U
اصلاحکلمه
swear-word
U
کفر
This is an elusive word .
U
این لغت خیلی فرار است ( درحافظه باقی نمی ماند )
swear-word
U
ناسزا
word-blind
U
کسیکهبدلیلعقلیدرخواندنبامشکلروبروست
written word
U
کلماتنوشتاری
abide by one's word
U
بر قول خود استوار بودن
abide by one's word
U
سر قول خود ایستادن
alphabetic word
U
کلمه الفبایی
Word of honor .
U
قول شرف
as good as one's word
U
خوش قول
by word of mounth
U
زبانی
I always stick to my word.
U
من همیشه سر حرفم می ایستم
by word of mounth
U
شفاها
We just received word that . . .
U
هم اکنون اطلاع رسید که …
swear-word
U
فحش
word salad
U
سالاد کلمات
word salad
U
اشفته گویی
control word
U
کلمه کنترل
word process
U
ویرایش , ذخیره و تغییر متن با کامپیوتر
by word of mouth
U
شفاهی
word order
U
ترتیب وقوع کلمه در عبارت یا جمله
word order
U
ترتیب واژه ها
word of honour
U
قول شرف
word of command
U
فرمان انتصاب
word square
U
acrostic
word square
U
جدول کلمات متقاطع
four-letter word
U
واژهی قبیح
four-letter word
U
واژهیچهار حرفی
buzz word
U
لغت بابروز
buzz word
U
رمز واژه
word wrap
U
سیستم در برنامه کاربردی ویرایش یا کلمه پرداز که در آن لازم نیست اپراتور انتهای خط را مشخص کند, و پیاپی تایپ میکند و خود برنامه کلمات را جدا میکند و به صورت یک متن خط به خط درمی آورد
Recent search history
Forum search
1
affixation
2
من دل درد دأرم
2
لب آب
1
Hafez has a verse (ze chashmam la'le rommaani ..). What does rommaani mean?
2
transmembrane
2
transmembrane
2
single gas
2
single gas
1
to as
1
سیالات
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com